سرزمین نخل و قلم

اینجا مردمانش عاشق بارانند

سرزمین نخل و قلم

اینجا مردمانش عاشق بارانند

دوازدهمین مصاحبه ..


مصــــــــــــــــــــــــاحــــــــــــــــــبه با خــــــــــــــــــــــدا


در ادامه مطلب ...

در خواب دیدم که با خداوند مصاحبه ای دارم.

خداوند از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم : اگر شما وقت داشته باشید.

او لبخند زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است.

چه سئوالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟

من سئوال کردم: چه چیزی در آدم ها شما را بیشتر متعجب می کند؟

او جواب داد:

این که از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند...

این که سلامت خود را به خاطر به دست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامت از دست رفته را دوباره بازیابند...

این که با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در اینده زندگی می کنند...

این که به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.

بعد پرسیدم:به عنوان پروردگار ، دوست داری بندگانت چه درس هایی در زندگی بیاموزند؟

او پاسخ داد:

این که یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا به ان ها عشق بورزد.تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند...

این که یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند...

این که بخشش را با تمرین بخشودن یاد بگیرند...

این که رنجش خاطر عزیزان شان تنها چند لحظه زمان می برد ، ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخم ها التیام یابند....

یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها دارد، بلکه کسی است که نیازمند کمترین هاست....

این که یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را مشتاقانه دوست دارند، اما هنوز نمی دانند که چگونه احساسات شان را بیان کنند یا نشان دهند...

این که یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند...

این که یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند، بلکه باید خود را نیز ببخشایند...


با خضوع خطاب به خداوند گفتم:از وقتی که به من دادید سپاسگزام، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آن ها بدانند؟

خداوند لبخندی زد و گفت : فقط این که بدانند من این جا هستم...همیشه


برگرفت از کتاب: دو قدم تا لبخند( حسن آدینه زاده)

نظرات 3 + ارسال نظر
ناقد سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:54 ب.ظ

با سلام
خیلی عالی بود ... ممنون از زحماتتون

دور از وطن چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:04 ب.ظ

قشنگ بود .
آقای جمالی بهتر شدن ?

بله

من و دفترم چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:33 ب.ظ

با سلام وخسته نباشید
بسیااااار عالی بود
یکی از قشنگ ترین مصاحبه ها بود
واقعا ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد